بیوگرافی

به نام خدا

” کاش دانسته بودم چگونه زندگی کنم یا کسی را یافته بودم که روش زندگی را به من تعلیم دهد ”                                                                تئودور پارکر

 من خودم شخصا به این جمله ایمان دارم و متاسفانه خودم یکی از افرادی هستم که توی سالهای نوجوانی و جوانی نفهمیدم باید چکار کنم و صد متاسفانه کسی هم نبود که بتونم ازش چگونه زیستن و چگونه موفق شدن را بیاموزم. یا اگه بخوام درستتر بگم، این آگاهی را نداشتم که باید الگو داشته باشم، باید کسی را پیدا میکردم که الگوم باشه و ازش راه و روش چگونه زندگی کردن و چگونه موفق شدن را یاد بگیرم.

بذارید اول کمی خودم را معرفی کنم: ( البته مساله مهمتر از اینکه من کیم اینه که این سایت و آموزشهای من چه نفعی برای شما داره؟ که در ادامه به جواب این سوال هم می رسید. )

کامبیز عبدی هستم اصالتاً اهل یکی از شهرستانهای های اطراف شیراز. ( شهر کوچکی به نام داریون که در نقشه با نام داریان دیده می شه.)

ولی سال‌های ساله که در شیراز زندگی می کنم. فرزند اول یه خانواده ۹ نفره هستم. چهار خواهر و دو برادر دارم و یه جورایی در یک خانواده شلوغ عمرم را سپری کرده ام. قدم ۱۷۱سانتی متر، تپل و کمی سبزه هستم. درونگرا و کمی دیر جوش. متولد مرداد ۱۳۵۵ و ۴۶ سال سن دارم ( الان که این متن را می نویسم سال ۱۴۰۱ هست ) ولی به اندازه یک آدم ۹۰- ۸۰ ساله تجربه دارم. چرا؟

چون از زمانی که دست چپ و راستم را از هم تشخیص دادم کار می کردم. دیپلم تجربی، لیسانس پرستاری و فوق لیسانس روانشناسی عمومی دارم و در حال حاضر هم دانشجوی دکترای مدیریت کسب و کار ( DBA  ) دانشگاه تهران هستم.

کارمند علوم پزشکی شیراز هستم. خانمم خانه داره و دو فرزند دارم با نام مهدی ۱۳ساله و ماهان ۷ ساله.

این مختصری بود درباره خودم و در ادامه به مرور کل داستان زندگیم را میگم شاید تجربه های من به درد کسی بخوره. هیچ ادعایی ندارم ولی از بس که در کسب و کارهای مختلف سرک کشیدم، کتاب خوندم و دوره های متعدد گذروندم، تجربیات و معلوماتی را به دست آورده‌ام که مطمئنم برای هر کسی برای رسیدن به موفقیت و یک زندگی فوق العاده راهگشاست.

این را هم بگم که من با وجودی که زیاد اهل درس خوندن نبودم سال ۱۳۷۵ همزمان با دیپلم، کنکور هم دادم و همون سال در رشته پرستاری دانشکده علوم پزشکی جهرم قبول شدم. ( که اگر عقل، دانش و تجربه الانم را داشتم به جای انجام کارهای مختلف و بی هدف، تمرکزم را می گذاشتم روی درس خوندن و مطمئنم توی یکی از رشته های تاپ علوم پزشکی می تونستم قبول بشم. ولی چون آگاهی نداشتم، الگو نداشتم، خود باوری نداشتم، هدف نداشتم، عزت نفس نداشتم، باورهام محدود بودن و زندگیم باری به هر جهت بود و برای زندگیم چشم انداز نداشتم،  همینطور شانسی پرستاری قبول شدم. اون موقع من اصلا به یه رشته ای مثل پزشکی فکر نمیکردم چون عزت نفسم پائین بود، باورهام ضعیف بودن، هدف نداشتم، خود باوری نداشتم و … ).

خلاصه اینکه درسم در سال ۱۳۷۹ تمام شد و دفترچه خدمت گرفتم و در اردیبهشت ۱۳۸۰ به خدمت سربازی رفتم. اواخر خدمت بود که یکی از دوستام که بیهوشی خونده بود و توی اورژانس ۱۱۵ کار میکرد، بهم گفت که اورژانس نیرو می گیره. همون موقع به مرکز اورژانس شیراز مراجعه کردم و مصاحبه دادم و طی مراحلی قبول شدم و شدم کارمند اورژانس ۱۱۵

حدود ۳ سال شرکتی بودم  و سال ۸۵ استخدام شدم. همزمان با این که کارمند بودم کارهای مختلف دیگه ای را هم انجام می دادم چون کار من شیفتی بود، ده روز در ماه سرکار بودم و ۲۰ روز بیکار و این انگیزه ای بود تا بیکار نباشم.

خودم هم نمیدونم چرا با وجودیکه یه شغل و حقوق ثابتی داشتم اینقدر به این در و اون در میزدم و نمیتونستم یکجا بنشینم.

تا اینکه اون اتفاق خوبه افتاد و در سال ۹۱ به پیشنهاد یکی از دوستان وارد صنعت بیمه شدم و در یکی از شرکتهای تازه تاسیس بیمه نمایندگی گرفتم. یک سال نمایندگی بیمه داشتم که از طرف شرکت با من تماس گرفتند و گفتند که شما چون کارمند هستید نمی تونید همزمان هم کارمند باشید هم نمایندگی بیمه داشته باشید و باید یکی را انتخاب کنید و من هم که در طول این یک سال نتونسته بودم خوب با کارهای بیمه ارتباط برقرار کنم نمایندگی بیمه را رها کردم.

ولی اتفاق خیلی عالی که برای من افتاد این بود که توی اون شرکت به صورت هفتگی برای نماینده ها کلاس های آموزش برای بازاریابی و فروش برگزار می کردند و کلاس ها هم اجباری بود. توی یکی از این کلاسها تمرکز استاد بر این جمله بود که ” موفقیت اتفاقی نیست ” و توضیحاتی هم در این باره داد و دو کتاب را هم معرفی کرد. کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید و قدرت فکر بزرگ. خریدن و خوندن این کتابها همون اتفاق خوب توی زندگی من بود چون شروعی شد برای کتاب خوندن. طوری که تا الان حدود ۳۵۰ جلد کتاب خوندم، و دهها دوره و سمینار آموزشی شرکت کردم.

در طول سال‌های اولیه ای که شروع به مطالعه کردم و در دوره ها و کارگاه ها شرکت می کردم احساس کردم به روانشناسی خیلی علاقه دارم به همین خاطر تصمیم گرفتم توی رشته روانشناسی هم درس بخونم. در سال ۱۳۹۳ کنکور دانشگاه آزاد شرکت کردم و از آنجا که مطالعاتی هم در کتاب های دانشگاهی داشتم در رشته روانشناسی عمومی مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد مرودشت ( تخت جمشید ) پذیرفته شدم.

از اون به بعد همزمان اورژانس کار می‌کردم، مطالعات آزاد هم داشتم و ترم های دانشگاه را هم می گذراندم و آرام‌آرام باورها و شخصیت من داشت تغییر می‌کرد و بهتر می شد.

وقتی به مرور کتاب های روانشناسی موفقیت را می‌خوندم تازه داشتم متوجه میشدم که چرا توی اکثر کسب و کارهایی که انجام میدادم ناموفق بودم و دلایل اون را متوجه می شدم. من توی خانواده ای شلوغ و از نظر مالی ضعیف و در یک محیط خیلی کوچک، دوران کودکیم را سپری کرده بودم. به همین خاطر افکارم کوچک بود، باورهام بسیار ضعیف، فقیر و محدود کننده بود و به دلایلی که در قسمت عزت نفس می گم، عزت نفس بسیار پایینی هم داشتم، و همین ها به تنهایی کافی بود که ضمیر ناخودآگاه من بسیار ضعیف و فقیر و محدود برنامه‌ریزی بشه.

و همین برنامه ریزی بدِ ضمیر ناخودآگاه داشت زندگی من را اداره می کرد.

در طول این سالها با اساتید مختلفی آشنا شدم، کلاسهاشون را شرکت می کردم، دوره هاشون را تهیه می کردم و استفاده می کردم ولی باز هم نتیجه ای که باید بگیرم را نمی گرفتم. ولی از اونجا که خیلی پیگیر و مشتاق بودم بالاخره یک استاد فوق العاده که حرفهاش را می فهمیدم و واضح و شفاف توضیح می داد را پیدا کردم و راه برام روشن و واضح شد و تونستم تمام باگهایی که توی این آموزش ها و کتاب ها و دوره های دیگه بود را تشخیص بدم و براشون راهکار پیدا کنم.

دوستان، من خودم به دلیل داشتن باورهای غلط، به دلیل ندونستن قوانین، به دلیل هدفمند نبودن، به دلیل فکر کوچک داشتن، به دلیل عزت نفس پایین، به دلیل نداشتن چشم انداز، به دلیل ندونستن قوانین کسب و کار، به دلیل ندونستن قوانین پول و ثروت، به دلیل هوش مالی خیلی ضعیف و خیلی خیلی دلایل دیگه به اون نتایجی که می تونستم توی زندگیم برسم نرسیدم و به جرات می‌گم ای کاش در نوجوانی و جوانیم الگویی، کسی یا منبعی را پیدا کرده بودم ( که اگر یافته بودم ) شاید با پیروی از تجارب و معلوماتش زودتر زندگیم تغییر میکرد.

( همونطور که میبینید من بعضی مطالب را چند بار تکرار کردم و دلیلش هم اینه که این مسائل فوق العاده مهم هستن و اگه کسی بخواد به موفقیتهای بزرگی برسه حتما باید روی این قسمتهائی از زندگیش که مرتب تکرار کرده ام کار کنه. )

همانطور که قبلا هم گفتم، من بعد از اینکه در دانشگاه، رشته پرستاری  قبول شدم و تا حدودی راهم مشخص شد ولی بازم خودم را به این طرف و اون طرف میزدم و واقعا انگار دست خودم نبود ولی الان که فکر میکنم میگم شاید من باید این کارها را میکردم و این تجربه‌ها را کسب می کردم تا بعدها بتونم به دیگران کمک کنم. شاید این رسالت من در این جهان هستی بوده و برای هرچه بهتر انجام دادن این رسالت باید آمادگی کسب می‌کردم.

خب زیاد سرتون را درد نیارم، دوست عزیزی که الان داری این مطلب را می خونی، من نمیدونم الان از نظر وضعیت مالی، شغلی، روابط، عزت نفس و اعتماد به نفس، باورها در چه وضعیتی هستی؟ اصلا آقا هستی یا خانم؟ میانسال هستی یا جوان؟ شغل داری یا بیکاری؟ از شغلت راضی هستی یا نه؟ فقیر  هستی یا ثروتمند؟ در روستایی کوچک زندگی می‌کنی یا در شهری با امکانات زیاد؟

و خیلی چیزهای دیگه که من نمی دونم. ولی یک چیز را خیلی خوب می دونم و در طی این سالها به اون رسیدم و اون اینکه جهان هستی قوانین ثابت و تغییرناپذیر و غیرقابل انکاری داره که برای هرکسی در هر جایی از این کره خاکی یکسان عمل می‌کنه و اگه این قوانین و این اصول را بدونی و به اونها عمل کنی، مهم نیست توی کدام وضعیت از وضعیت هایی که در بالا گفتم باشی و با پیروی از این قوانین و به کار بردن اصولی که در دوره ها، محصولات و لابلای مطالب سایت به صورت قدم به قدم می گم می تونی زندگیت را متحول کنی و رشدهای خیره کننده ای را تجربه کنی.

برای دسترسی به تمامی مطالب، دوره ها و محصولات سایت میتونی از اینجا اقدام کنی.

اگه در مورد این مطلب نظر یا تجربه ای دارید که احساس میکنید مفیده و میتونه کمک کننده باشه خوشحال میشم نظر یا تجربه تون را از طریق کادر زیر برامون بفرستید شاید به درد کسی بخوره.

یا حق…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جایگاه بنر

محتوای دلخواه